بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کان چهره مشعشع تابانم آرزوست بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست در دست هر که هست ز خوبی قراضههاست آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست این نان و آب چرخ چو سیلست بیوفا من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست یعقوب وار وااسفاها همیزنم دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست والله که شهر بیتو مرا حبس میشو,بنمای,باغ,گلستانم,آرزوست ...ادامه مطلب
باغبان از پي من تند دويدتو به من خنديدي و نمي دانستي من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم باغبان از پي من تند دويدسيب را دست تو ديدغضب آلوده به من كرد نگاه سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاكو تو رفتي و هنوز،سالها هست كه در گوش من آرام،آرامخش خش گام تو تكرار كنان،ميدهد آزارم و من انديشه كنانغرق اين پندارمكه چرا، - خانه كوچك ماسيب نداشت . «حمید مصدق»,باغبان از پي من تند دويد,شعر باغبان ازپی من تند دوید,باغبان در پی من تند دوید ...ادامه مطلب