بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کان چهره مشعشع تابانم آرزوست بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست در دست هر که هست ز خوبی قراضههاست آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست این نان و آب چرخ چو سیلست بیوفا من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست یعقوب وار وااسفاها همیزنم دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست والله که شهر بیتو مرا حبس میشو,بنمای,باغ,گلستانم,آرزوست ...ادامه مطلب