آوای مهر بروجرد

متن مرتبط با «داستان» در سایت آوای مهر بروجرد نوشته شده است

داستان ارزیابی خود توسط پسرک

  •                      داستان ارزیابی خود توسط پسرکداستان سنجش عملکردپسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شمار, ...ادامه مطلب

  • ماجرای داستان شاهین چنگیزخان

  • چنگیز خان مغول بعد از متحد کردن اقوامی توانست حاکم مغولستان شود و چنان پرقدرت عمل کرد که بعد از مرگش به عنوان دومین امپراطوری بزرگ و پرقدرت دنیا لقب گرفت. داستان شاهین چنگیزخان درباره ماجرای جالبی است, ...ادامه مطلب

  • داستان قاضی و امانت

  • داستان قاضی و امانتداستان قاضی , روزی مردی قصد سفر کرد،پس خواست پولش را به شخص امانت داری بدهد. پس به نزد قاضی شهر رفت و به او گفت:به مسافرت می روم،می خواهم پولم را نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگش, ...ادامه مطلب

  • داستان حاتم طایی

  • داستان حاتم طاییحاتم را پرسیدند که :«هرگز از خود کریمتر دیدی؟» گفت: «بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت. فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد. مرا قطعه‌ای از آن خوش آمد, ...ادامه مطلب

  • داستان پندآموز چرا دیر می‌آیی

  • داستان چرا دیر می‌آییچرا دیر می‌آیی , مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند: «چرا دیر می‌آیی؟» جواب می‌داد: «یک ساعت بیشتر می‌خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت, ...ادامه مطلب

  • داستان دزدی از بانک و اختلاس رئیس بانک

  • داستان دزدی از بانک و اختلاس رئیس بانک تاريخ : جمعه بیست و یکم مهر ۱۳۹۶داستان دزدی از بانک و اختلاس رئیس بانک روزی چنددزد وارد یکی از بانک های اروپایی شدند تا به آنجا دستبرد بزنند یکی از دزدان اسلحه اش را بیرون اورد و یک گلوله هوایی شلیک کرد و گفت: هیچکس از جایش تکان نخورد این پولهایی که میخواهیم از اینجا بدزدیم متعلق به دولت است ولی زندگی متعلق به شماست پس مقاومت نکنید. حرف دزد روی افراد حاضر در بانک تاثیر گذاشت و همگی روی زمین نشستند و تکان نخوردند. (به این میگویند شیوه سیاست روانشناسی در دزدی) بعد از اینکه پولها را در کیسه ریختند از بانک خارج شده و به خانه امدند یکی از دزدان که لیسانس اقتصاد داشت به یکی از دزدها که پیر بود گفت: پولها را بیاور تا بشماریم ببینم چقدر عایدمان شده است دزد پیر, ...ادامه مطلب

  • داستان کوتاه ساعت گمشده در انبار

  • داستان کوتاه ساعت گمشده در انبار تاريخ : چهارشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۶داستان کوتاه ساعت گمشده در انبار یک روز یک مرد کشاورز به انبار علوفه رفت و در همانجا به دلیل خستگی زیاد خوابش گرفت و بر روی علوفه خوابید. وقتی که بیدار شد متوجه شد که ساعتش را که یادگار پدرش بود را در بین علوفه ها گم کرده و شروع به جستجوی علوفه ها کرد و ساعت ها در حال جستجو بود اما اثری از ساعتش پیدا نکرد. او دید که بیرون از انبار چند کودک در حال بازی هستند و رفت آنها را صدا زد که به کمکش بیایند و شروع به جستجو کنند و به انها گفت هرکسی بتواند ساعت من را پیدا کن یک جایزه خیلی خوب به او میدهم. کودکان وقتی که موضوع جایزه را شنیدم به سرعت به انبار امدند و شروع به گشتن برای پیدا کردن ساعت کردند اما هیچکدام نتوانستند که ساعت را پیدا, ...ادامه مطلب

  • داستان آهنگر

  • تاريخ : شنبه هجدهم شهریور ۱۳۹۶داستان آهنگر حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتى هنوز مریض ,داستان,آهنگر ...ادامه مطلب

  • حسین پناهی / همه داستانهای پروانه

  •   تاريخ : شنبه سوم تیر ۱۳۹۶ عشق را چگونه می شود نوشت و من چقدر دلم می خواهد همه داستان های پروانه ها را بدانند کهبی نهایت باردر نامه ها و شعر هادر شعله ها سوختندتا سند سوختن نویسنده شان باشند پروانه هاآختصور کنآن ها در اندیشه چیزی مبهمکه انعکاس لرزانی از حس ترس و امید رادر ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوندیادم می آیدروزگاری ساده لوحانهصحرا به صحراو بهار به بهاردانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردمعشق را چگونه می شود نوشتدر گذر این لحظات پرشتاب شبانهکه به غفلت آن سوال بی جواب گذشت دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده استوگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش ,حسین,پناهی,همه,داستانهای,پروانه ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها